!چند کلّه پوک؟

Saturday, December 30, 2006

!امسال برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که این عید قربان هم عید باحالیه ها
همیشه عید قربان با یه تصویر از جوی خون تو ذهنم میومد و یکی دوتا صحنه از بچگی هام که یه گوسفند بدون سر تو کوچه می دوئید و.... بچه تر که بودم وقتی به علّت عید شدن این روز فکر می کردم ، یاد یه صحنه از یه کتاب می افتادم که مربوط به ذبح اسماعیل بود ، با یه ابراهیم اخموی بداخلاق و یه اسماعیل کوچولوی معصوم و یه چاقوی براق که نمی برید،(درست یادم نیست ولی تصوری هم از ابراهیم در حال چاقو تیز کردن توی ذهنم مونده بود ، انگار که جایی دیده باشم) تا اون صفحه تموم شه و به صفحه ی بعد برسه نفسم بند میومد، هر بار به این فکر می کردم که اگه این بار چاقوئه ببره چی ؟! چرا ولش نمی کنه ؟! تا این که به صفحه ی بعد می رسید ، که توش یه قوچ خوشگل بود با چند تا فرشته ، خیالم راحت می شد. و فکر می کردم اسماعیل چه قدر خوشحال شده از دیدنش. بعد از همه ی اینا خدا رو شکر می کردم که بابا و مامان من هیچ کدومشون پیامبرنشدند...... مامانم همیشه می گه توی قرآن وقتی به این قسمت داستان می رسیم، فقط گفته می شه سرشو روی زمین گذاشت، همین. بدون هیچ توضیح و تفصیلی، خیلی ظریف. و این چیزیه که ما باید یاد بگیریم. انگار این رسم مداح های ماست که به بقیه ی جاها هم سرایت کرده، برای متاثر کردن آدما همه چیزا رو با آب و تاب تعریف می کنند و فکر نمی کنند یه قطره اشک انقدر ارزش نداره که کلی چیزا برای آدما عادی بشه و قلب آدما (حداقل بعضی هاشون) یه کم سخت تر بشه. چند وقت پیش مرضیه فاخری در مورد روضه خونی های محرم یه چیز جالبی گفت که درست یادم نیست! تو این مایه ها که وقتی آدما از اوّل بچگیشون هرسال برای این که یه کم گریه کنند، جریان شهادت امامشون رو با تمام جزئیات می شنوند ، این قضیه براشون عادی می شه، سال های بعد راحت تر گوش می کنند، فقط همین. و.... نمی دونم چرا زدم به کربلا. فکر می کنم ذکر این جزئیات به جز این که موضوعات بزرگی رو عادی می کنند و یه سری از قلب ها رو بی رحم ، باعث می شند که تو ظاهر ماجراها گیر کنیم ، و کمتر توشون عمیق شیم، همون اتفاقی که نباید بیفته یا دقیق تر اون اتفاقی که باید نیفته! برای این که مقام بلند ابراهیم رو نشون بدیم اونو در حال تقلا برای بریدن تصویر می کنیم، در حالی که فکر نمی کنم تصویر ابراهیم وقتی که تکرار این وحی مشوشش کرده، ولی باز هم فرمان خداش رو اطاعت می کنه؛ کمتر از تصویر قبلی مقام بلندشو نشون بده. به غیر از این فکر می کنم چنین تصویری راه رو برای عمیق شدن نبنده ، در حالی که تصویر اوّل به نظر من این راه رو می بنده، حداقل برای آدمایی مثل خودم که اگه به خودمون باشه ، تو مایه ی عمیق بودن نیستیم.... در مورد جوی خون که اون اوّل گفتم هم به طور جدی عقیده دارم این جور ذبح کردن توی جاهایی که مخصوص این کار ساخته نشده ، اشکال داره. دیدن جون دادن یه حیوون و خونی که داره ازش می ره می تونه روی بعضی از آدما اثر خیلی بدی بذاره، مخصوصاً اگه اون آدما سن زیادی نداشته باشند. یادمه اون باری که تو کوچه مون یه گوسفند بی سر شروع کرد به دوئیدن ، اول کلی دلم براش سوخت، فکر کردم خب سرشو می خواد ، چرا سرشو نمی ذارن رو تنش تا دوباره بهش بچسبه؟! و وقتی روی زمین افتاد و جون داد حسابی بغض کرده بودم ، خیلی ناراحت شدم ، ولی فقط همون موقع ، بعد از یکی دو روز به این فکر می کردم یعنی اگه سر هر چیز زنده ای (مخصوصاً آدم) رو ببریم همین جوری بدون سر می دوئه؟!! خوشبختانه این بار مثل جریان جوجه اردک فاطمه دست به تجربه نزدم، البته احتمالاً فقط به این دلیل که بریدن سر یه آدم سخت تر از حموم بردن یه جوجه اردک توی زمستون بوده! و نه به هیچ دلیل دیگه ای. می دونم که همه ی بچه ها به اندازه ی بچگی های من قسی القلب نیستند ، ولی به هر حال ممکنه روی بچه های مهربون تر اثر های کمتری بذاره ، مثلاً در این حد که تا چند وقت کابوس ببینند، ولی بعیده که رو اونا کاملاً بی اثر باشه

خیلی دوستش دارم، بر خلاف بچگی هام،خلیل خدا، یه پیامبر، یه عارف، و البته یه معمار بزرگ ، و کنار همه ی اینا یه مبارز، یه بت شکن. و یه موحّد واقعی

شاید برای اوّلین بار شب عید قربان احساس می کنم فردا عیده، و حتی تا حدودی خوشحالم، عید همگی مبارک

لبّیک اللّهم لبّیک، لبّیک لا شریک لک لبّیک، انّ الحمد و النّعمة لک و الملک، لا شریک لک لبّیک
آمنه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home