!چند کلّه پوک؟

Wednesday, December 27, 2006

آینه ی اتاقم خاک گرفته، دستی به صورتم کشیدم، خاکی شد، انگار اشکال از آینه نبود؛ فکر کردم شاید از صورتم هم نباشد، ولی جرئت نکردم دستی به دلم بکشم
وقتی آبی برای غبار روبی نیست، به جهل پناه می برم و امید که خاکی هم نباشد، چه جهل وحشتناک و چه امید احمقانه ای
از هدایت، نجات و عشق خبری نبود، فقط آفرینش. ولی کاش دلم را می شست، زندگی زیباتر می شد حتماً، برای بیمار در حال احتضار. تشنه ام، فقط قطره ای آب، شاید..... هدایت، نجات و..... چه امیدی دارم، در حال احتضار....... چشم در چشم مرگ، به زندگی چشم دوخته ام و زیر لب می گویم تشنه ام، کاش دلم را می شست
آمنه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home